Aşk için romantik bir yolculuk
نگرانیهات… از کلافگیهات… از بی تابیهات… باید میترسددیدم… چه بد که مثله همیشه باورت نکردم… حق با تو بود هیچوقت بارت نکردم هیچوقت فقط به « سرم رو از روی سنگ قبرش برمیدارم… صداش هنوز تو گوشمه… » زندگیه جدیدت فکر کن… به آلاگل خدایا ایکاش اینقدر صداش تو گوشم نپیچه… تو ذهنم تکرار نشه… ایکاش اینقدر قلب شکسته ام ر شکسته تر نکنه… انگار کنارمه… انگار دوباره داره باهام حرف میزنه… انگار دوباره میخواد تنهام بذاره… انگار برای آخرین بار اومده باهام اتمام حجت کنه… نه ترنم بهت قول نمیدم… هیچوقت بهت قول نمیدم.. من فقط تو رو میخوام… بدون تو دیگه هیچی رو نمیخوام با داد میگم: میفهمی ترنم من بدون تو این زندگی رو نمیخوام اشددکان با چشددمهایی که از شدددت گریه قرمز شددده بهم خیره میشدده و میگه سروش آروم باش پوزخندی میزنم بدون توجه به حرف اشددکان زمزمه وار ادامه میدم: اگه قراره این زندگی بدون تو ساخته بشه همون بهتر که اصلا قدمی برای ساختش بر ندارم… نه ترنم بهت قول نمیدم.. نمیخوام قول بدم… بذار این دفعه هم به حرفت گوش ندم ترنم… برای آخرین بار… فقط همین یه بار… به سددیاوش نگاه میکنم… میدونم درکم میکنه… روز مرگ ترانه رو به خاطر دارم… چه تلخه داسددتان زندگیه من و برادرم… دو برادر که عاشددق دو خواهر میشن ولی هیچکدوم به عشقشون نمیرسن با لبخند تلخی خطاب به سددیاوش میگم: دوتاشددون خیلی بی معرفت بودن… هر وتاشون تنهامون گذاشتن… میبینی؟… ترنم هم مثله ترانه رفت… واسه ی همیشه… همیشه ی همیشه بارون لحظه به لحظه بیشتر میشه… اشکام تمومی ندارن… هر چند زیر قطره های بارون اشکام پنهون شده ولی بغضی که تو گلوم نشسته لوم میده سیاوش پشتش رو به من میکنه… میدونم اشکهای اون هم جاریه… میدونم اون هم به زور روی پاش واسددتاده… میدونم اون هم مثله من اشددک مهمونه چشماشه