تو با شمشیر نزد من می آیی، داستانی به گویش مراکشی
بعد از اینکه فکر کردم تصمیم گرفتم داستانی بنویسم.. اما با تمام داستان هایی که خوانده ام فاصله دارد.. منظورم این است که هیچ چیز تخیلی در آن وجود ندارد. هر چیزی که خوانده اید درست است. بر اساس وقایع 100% واقع گرایانه هادی شاهال فکر کرد بنویسیم ننویسش و تصمیم گرفتم بنویسمش خیلی به دلم نزدیک است ❤.. قهرمانان ما فرزندان یک قوم برتر هستند.. قهرمان حبیله و مال های زبائیل شخصیتی که تا به حال نخوانده اید.. و قهرمان.. زشت و سرحال.شاید اولین باری که شخصیتش را می بینید.. ما یک ریش از دست دادیم و ده تا از دست داد.. همانطور که گفتم همه چیز واقعیه فقط یه خیاله.. ولی البته علاوه بر بداخلاقی های من 😂😂 یکی که با چوب بر داستان چیره می شه 😢😢.. و صفحه را درست براش میکشه.. اوه پیدا کردند یه کلینکس که مثل خرس گریه ات کرد و داره سرت میاد آه اوه .. همه چی رفت .. خیانت دوستان .. انتقام عشق و تملک ❤