آقا ، روز دیگری از زندگی من در حال باز شدن است. انگار پرده ها ...
"آقا ، روز دیگری از زندگی من در حال افتتاح است. انگار دوباره پرده ها برای ماجراجویی این همه ساعت از وجود من باز می شود. همه چیز خیلی سریع می گذرد. من می دانم که من را می شناسی و مرا جستجو می کنی ، و در مسیر این روز درخشان خواهی بود. از شما برای بقیه شب و قدرت همه چیز از همان ابتدا که گویی کاری انجام نشده است سپاسگزارم. هیچ کاری که خواهم کرد بدون چشم تو انجام نمی شود. امیدوارم بتوانم امروز "فرار" هایی انجام دهم و به سلول داخل آن بازنشسته شوم و چند کلمه تسلیم و عشق بگویم. نگاه شما همراه کار من باشد ، نگرانی های من را روشن کند ، ژست های تسلیم شدن مطمئن در دستان من را تحریک کند. به خردسالان روی زمین نگاه کنید که می دوند و حتی چیزی برای خوردن ندارند. به این افراد مریض نگاه کنید که در رختخواب خود از درد خسته می شوند. به کسانی که فردا امید خود را از دست داده اند نگاه کنید. باشد که همه کسانی که از کنار من رد می شوند کمی امید داشته باشند که به قلب شما برسند. آیا امشب می توانم علیرغم ضعف و گناه خود بگویم که من نوکر پادشاهی بودم که پسر تو عیسی آمد تا در این سرزمین تفرقه و نفرت ، دروغ و خودخواهی کاشته شود. در این زمان لب ها ، چشم ها ، گوش ها و تمام زندگی خود را تقدیس می کنم. تو ستوده ، تعالی ، جلال و ستایش ، بزرگ و نام مقدس تو ، خدای همه زمانها و پروردگار شایسته زندگی من. »