داستان یک آشپز به نام الیور را روایت می کند. روزی گروهی از کودکان او را مسخره کردند زیرا او نمی توانست بخواند. در آن روز اولیور که از مزاحمت های کودکان خسته شده بود ، تصمیم گرفت که طعم تازه ای به سرش ببخشد و همچنین به سبزیجات خود که مسئول اسیر کردن همه بچه هایی که او را مسخره می کردند ، زندگی کند.